جدول جو
جدول جو

معنی لخت گه - جستجوی لغت در جدول جو

لخت گه
(لُگَهْ)
در لهجۀ مازندران، به غرق هلاک شدن. غرق شدن. غرقه شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لخته
تصویر لخته
تودۀ سفت و لزج خون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هََ)
در بیت زیر معادل تخت نشان آمده است:
وی بصدای صریر خامۀ جان بخش تو
تاج ده اردشیر، تخت نه اردوان.
خاقانی.
رجوع به تخت نشان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ زِهْ)
سخت کمان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جای لباس و اثاث و اسباب، جای هلاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
جایی بر ستونهای چوبین که از زمین بقدر هفت یا هشت گز بلند و مرفوع باشد و مردم بالای آن بخسبند تا از زحمت نمناکی زمین محفوظباشند. (آنندراج). کتام، کتام (در لهجۀ گیلان)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَهْ)
مخفف تختگاه. محل تخت شاهی:
چو شاه جهان ره بدان جام یافت
در آن تختگه لختی آرام یافت.
خاقانی.
، پایتخت:
سریری خبر یافت کآن تاجدار
بر آن تختگه کرد خواهد گذار.
نظامی.
رجوع به تختگاه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ / تِ)
پاره. (برهان) (اوبهی). لخت. (آنندراج) (برهان) :
یا زنده شبی از غم او آنکه درست است
از تنگ دلی جامه کند لخته و پاره.
خسروانی (ازحاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
، بسته. دلمه.
- لخته شدن خون و غیره، بستن آن. دلمه شدن آن. لخت شدن آن.
- لخته کردن، کلچیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آخر گه
تصویر آخر گه
آخر گاه آخر
فرهنگ لغت هوشیار
لذت بخش بنگرید به لذت بخش آنکه یا آنچه ایجاد لذت و خوشی کند، آنچه مزه خوش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخته
تصویر لخته
پاره، تکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت گاه
تصویر تخت گاه
محل تخت، محل جلوس شاه، پایتخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخته
تصویر لخته
بسته، منقعد، دلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخته
تصویر لخته
((لَ تِ))
پاره ای از هر چیز، تکه
فرهنگ فارسی معین
بسته، دلمه، سفت، منعقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام کوهی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی